گلگشت خيال
تا ز گلگشت خيالش عطر ميگيرد تنم
قطره قطره شهد گل ميجوشد از پيراهنم
بند بندم جلوه گاه باغ رضوان ميشود
صد چمن گل ميدهد هر خوشه اي از خرمنم
از فريبستان دلگير هوس، دل كنده ام
تيرگي را برنميتابد چراغ روشنم
سينه چاكان بس كه در راهش به خاك افتاده اند
تا دلم را زير پايش افكنم، جان ميكنم
مشعلي دارم فروزانتر ز تيغ آفتاب
اي شب هجران به گيسوي درازت ميزنم
ابر چشمان من از ابر تو باراني تر است
آسمان ! درياي شورانگيز دارد دامنم
جذبه ما همچنان درياي مهرم كرده است
جان ميافشانم به راه دوستي با دشمنم
باغبان پير عشقم شيره ي احساس من
ميخزد در كوچه ي آوند هاي گلشنم
مهر دامنگير ايران خاكسارم كرده است
شاعري بيمرزم اما، خاكبوس ميهنم
حسن اسدي "شبديز"
گريه كرد
آسمان كم بود، كم، اما برايم گريه كرد
مُردنم را حدس زد، قبل از عزايم گريه كرد
ديدن چشمان تو يك اتفاق ساده نيست
در بهايش بي نهايت چشم هايم گريه كرد
دستهايم در خيال دست هايت زنده بود
دست هايت را كشيدي دست هايم گريه كرد
از خجالت اشك هاي شوق من جاري نشد
من به جاي دل تپيدم، او به جايم گريه كرد
با صداي نغمه هاي ساز، حرفـم را زدم
ظاهـرم آرام بود، امـا صـدايم گريه كرد
رفتم از پيشت، ولي مُردم ميان هر قدم
بس كه از درد جدايي رد پايم گريه كرد
دست گريه، كوچه گريه، چشم گريه، بگذريم
آسمان كم بود، كم، اما برايم گريه كرد
مهرداد بابايي
اگر به باغ بگويم
اگـر بـه بـاغ بگـويم تـرانـه هاي تو را
به مرز غنچه رساند جوانه هاي تو را
تو نيستي كه ببيني چقدر كم دارد
به وقت گريه، سرم لطف شانه هاي تو را
به گريه از سر زلف تو ميبرم تاري
كه سينه ريز كنم اشك دانه هاي تو را
بهار ميرسد و چلچله به دنبالش
كه پر شكوفه كند عاشقانه هاي تو را
به گرمجوشي خورشيد، كرده ام ترديد
يقين كه وام گرفته زبانه هاي تو را
چو يك قلمرو آبي نميشوي محدود
سپاه موج نوشته كرانه هاي تو را
كسي سراغ ندارد، كسي نميداند
"غروب" از كه بپرسد نشانه هاي تو را ؟
جعفر درويشيان
نظرات شما عزیزان:
|